• وبلاگ : امامت و انتظار
  • يادداشت : انتظار
  • نظرات : 1 خصوصي ، 20 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + روزنامه کیهان خرداد 86 
    به اين اشاره مي كنم كه از مصاحبه و هدف اصليمان دور شديم. به خانم هاي استراليايي كه تا حالا در سكوت نظاره گر ما بودند اشاره مي كنم. مي خواهم اول به آنها بپردازم، بعد در مورد پايه هاي اعتقادي كه خانم «ن» به آنها منتقل كرده صحبت كنم. حالا مي دانم چيزي كه به آنها منتقل شده با چيزي كه ما مي دانيم خيلي فرق دارد، چي فكر مي كرديم، چي شد؟!
    مشخص است كه مثل بقيه تازه مسلمان هايي كه ديده ايم و شنيده ايم، نيستند، از طريق عرفان، طريقي كه خودشان برايش تعبير «باز شدن قلب» را به كار مي برند، به اسلام روي آورده اند.
    در همان ابتداي گفتگو متوجه مي شوم كه به حجاب سر ، اعتقادي ندارند!
    معناي واقعي زندگي خانوم جهادي
    شرن(sheren)، علوم اجتماعي خوانده، كاتوليك بوده و ايرلندي الاصل است. كارش در استراليا بازاريابي نيروي انساني براي كمپاني هاست. ساندرا (sandra) هم همكار او و ايتاليايي الاصل است.
    شرن در معرفي خودش مي گويد: اسم اسلامي ام زينب است و بعد با خنده مي گويد: اگرچه همه مرا به اسم مسيحي ام مي خوانند! از آشنايي اش با عرفان و به تبع آن، اسلام مي گويد:
    «در عين اينكه كار مي كردم، هميشه دنبال اين بودم كه بايد معناي ديگري هم در زندگي وجود داشته باشد به جز كار و اين چيزها. من به دنبال چيزي مي گشتم كه بزرگتر از همه اينها باشد، دنبال معناي واقعي زندگي بودم.»
    به همين دليل به روانشناسي- كه خانم «ن» باشد- مراجعه كرده، و او در تعاليمش به آنهاگفته بايد به سمت حقيقت واقعي رفت و او با حقيقتي به نام «حق» آشنا شد، البته خودش اين طور مي گويد: «الحق».
    وقتي در مورد ديدش از اسلام، قبل از مسلماني مي پرسم، مي گويد: «ديد من از اسلام وقتي به سمت شناخت حقيقت رفتم، خيلي مذهب ريپر سيوي (سركوب كننده-repressive) بود، مذهب پرفشاري نسبت به زن كه اصلا با ديد من به عنوان يك زن غربي جور در نمي آمد. كم كم كه قلبم باز شد، درك اين مسئله برايم آسان تر شد.»
    وقتي صحبت مي كند، چشم هايش پر از اشك مي شود: «كار روانشناسي كه ما شروع كرديم، تبديل به يك جهاد الاكبر (دقيقا با همين تلفظ مي گويد) و به اصطلاح تزكيه نفس و با نفس جنگيدن شد كه اگرچه خيلي مشكل است، ولي زيبايي هايي دارد كه آدم را مي كشاند...»
    از مسيحيت مي پرسم و اينكه مگر مسيحيت اين عرفان و اين زيبايي ها را ندارد؟ خانم «ن» به جاي ترجمه توضيحات خودش را مي دهد(!) و وقتي من مي خواهم كه او از شرن بپرسد، مي گويد: «آنها اين جواب را نمي توانند به شما بدهند، چون آنها عاشق اسلامند، مسيحيت برايشان...
    مي گويم كه مي خواهم، جواب او را داشته باشم، امتناع مي كند و من باز هم اصرار مي كنم- نمي دانم چرا فكر مي كرد، شرن نمي تواند جواب بدهد، اما او دليل كاملا دقيقي آورد.
    شرن مي گويد: «من در كودكي مذهبي بودم، حضرت مريم، مثل طناب من بود. ولي وقتي بزرگ شدم و اختلاف بين ظاهر و باطن مبلغان مسيحي را ديدم، نااميد شدم. با مسيحيت اگر راهي براي من باز شده بود، جلو مي رفتم، اما...
    شرن خوب حرف مي زند و از اعتقاداتش خوب دفاع مي كند.