• وبلاگ : امامت و انتظار
  • يادداشت : انتظار
  • نظرات : 1 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    با معرفي سرويس هاي کانون ISI در خدمتتون هستم ، برخي از خدمات ما به شرح زير مي باشد : چاپ مقاله ، چاپ مقاله هاي مختلف ، چاپ مقاله isi ، توليد مقاله ، مقاله isi - ترجمه کليه متون ، فارسي سازي انواع مقالات مختلف با بهترين کيفيت و نازلترين قيمت - ترحمه مقاله . تغيير زبان مقاله و...

    سرويس هاي پايان نامه ، مثل انجام پايان نامه ، چاپ پايان نامه و...

    توليد شده در : kanoonisi.ir با همکاري سايت p30web.org

    + يه دوست 

    سلام دوست خوب

    اگه تونستيد هديه به امام موسي کاظم ع وامام حسن مجتبي ع وساير امامان معصوم ع وآيت الله نخودکي يکبار "يس"تلاوت کنيد

    هديه به شهيد همت وشهيدعلي حاتمي14صلوات

    هديه به امام مهدي عج 14صلوات

    وبراي ازدواج سريع وآسان مجردين دعا دعا دعا از ته دل بکنيد حاجت خودتونم انشالله به حق خانوم زهرا س برآورده بشه.

    2آ دعا دعا براي مجرديني که امکان ازدواج خداپسند براشون فراهم نيست يادتون نره.


    سلام دوست خوب وعزيزمن خسته نباشي دريك جمله:

    تولدت مبارك

    نمايش تصوير در وضيعت عادينمايش تصوير در وضيعت عادي

    دكتر رحمت سخني از مركز آموزشي درماني امام خميني (ره)

    اروميه مركز هميشه سرسبز وغيور آذربايجان غربي AZERBAIJAN

    rs272@yahoo.com

    MAN2 MAN3MAN2

    Happy Birthday!


    دکتر رحمت سخني از مرکز آموزشي درماني امام خميني (ره) اروميه

    سلام دوست با ذوق من خسته نباشي با آرزوي قبولي طاعات جنابعالي درماه مبارك رمضان

    تولدت مبارك

    دكتر رحمت سخني از مركز آموزشي درماني امام خميني (ره)

    اروميه مركز آذربايجان غربي


    Birthday CandlesBirthday Balloon [تصوير: fd5yit.jpg]


    نمايش تصوير در وضيعت عادينمايش تصوير در وضيعت عادينمايش تصوير در وضيعت عادي

    سلام دوست با ذوق من

    با عرض تبريك فرارسيدن ماه مبارك رمضان

    تولدت مبارك

    دكتر رحمت سخني از اورميه مركز آذربايجان غربي

    + آشنا 

    عجب !

    انگار گزارش طولاني زير رو بايد از آخر به اول خوند ( نه از آخرين كامنت به كامنتهاي زير ! )

    + روزنامه کیهان خرداد 86 
    ¤ مگر شما معتقد نيستيد كه خدا همه جا حاضر و ناظر است. خب موقع عبادت چه فرقي مي كند با زندگي روزمره، من زندگي روزمره ام هميشه عبادت است چون...
    خانم «ن» با عصبانيت مي گويد: خانم خواهش مي كنم، يك همچين حرفي به اين گندگي نزنيد كه من زندگي ام هميشه عبادت است.
    ¤ چرا عصباني مي شويد. منظورم من نوعي است. خود من در غفلت به سر مي برم، اصلا به اين كار ندارم، ما در دين خودمان...
    خانم«ن» با تمسخر مي گويد: شما احتمالا سنت (sant) ]فرشته يا فرستاده[ بوديد كه اگر قرار بود زندگيتان عبادت باشد... و ما بايد پايتان را مي بوسيديم.
    ¤ من اصلا چنين ادعايي ندارم، مي خواهم بگويم در دين ما حديثي است با اين مضمون، شما هر كاري را كه با نيت خدايي انجام دهيد، آن عبادت محسوب مي شود، نه صرف اينكه در محراب بايستيد و نماز بخوانيد...
    خانم«ن» با نيت خدا منظورتان چيست؟
    ¤ يعني براي خدا انجام بدهيد، خودتان را براي خدا خالص كنيد... عرفان ما اينطور است كه كاري كه مي كنيد، اخلاص در آن مهم است.
    - آن موقع مربوط به محل است.
    ¤ يعني شما تقدس را براي محل قائل هستيد، به خاطر تقدس محل روسري سر مي كنيد؟
    - بله صرفا.
    ¤ پس براي اينكه عبادت مي كنيد نيست. براي مثال عبادت شما در خانه بدون روسري است ديگر؟
    - من بر روي اعتقادات شخصي خودم حاضر نيستم با كسي بحث كنم، براي اينكه يك بحثي است كه به شخص ارتباط پيدا مي كند.
    ¤ من نمي خواهم، در رابطه با شخص شما صحبت كنم، من در مورد عرفاني صحبت مي كنم كه شما به خانم ها منتقل كرديد و مي كنيد.
    - من در مورد آن هم نمي خواهم صحبت كنم، براي اينكه هر جايي يك محل خاصي دارد. ممالك ديگر شما الان نگاه كنيد، الان اين روسري چقدر باعث شده كه مسلمانان در دنيا مشكل داشته باشند، در حاليكه فتوا هم داده شده كه اگر در ممالك خارجي داريد زندگي مي كنيد، اين روسري را مي توانيد سر نكنيد(!) ما ديگر از الازهر مصر كه بالاتر نداريم(!) آنها مي فهمند و اين فتوا را دادند، منتها، اينجا، اينها قبول ندارند!
    ¤ مذهب آنها خب شايد فرق داشته باشد با اسلام ناب.
    - پيغام اسلام مهمتر است يا چسبيدن به روسري؟
    بحث مان بالا گرفت و من نگران سوژه هاي اصلي گزارش شدم و با اشاره به ساندرا وشرن كه در سكوت به حرف هاي ما گوش مي كردند، مي گويم: خانم ها خسته كه نشده اند؟
    بگذريم كه كلي شاكي مي شوند كه شما اگر ما را درك كرده بوديد(!) بحث حجاب را پيش نمي كشيديد.
    خانم«ن» مي گويد: تقصير شما نيست، به شما اين را خورانده اند! خنده ام مي گيرد، از آن لبخندهاي تلخ، هميشه در پايان دفاع از اعتقاداتمان، اعتقادي كه فكر كرده ايم، تحقيق كرده ايم و انتخاب كرديم و آن هنگام كه بدجوري از تكه تكه كردن اسلام عزيز كم مي آورند مي گويند: به شما اينطور خورانده اند.
    اول عكس نمي اندازند. ساندرا وشرن بعد از اينكه از خانم «ن» اجازه مي گيرند، حاضرند عكس بيندازند.
    وقتي آدرس سايتشان را خواستم، خانم«ن» گفت مي خواهيد چه كار؟ گفتم: خوب مي خواهم بدانم در سايتتان چه داريد. بهانه مي آورد و مي پيچاند؛ كلا با لحظات ابتدايي ورود ما خيلي فرق كرده، چه از لحاظ لحن و چه از لحاظ چهره!
    ساعت حدود شش عصر است كه با آنها دست مي دهم و با دوستم از آپارتمان خارج مي شويم و در پشت سرمان بسته مي شود.
    در حاليكه هر دو سكوت كرده بوديم از هتل خارج شديم. دوستم گفت: دلم براي حضرت علي(ع) مي سوزد با عاشقان اين چنيني اش!
    شب بعد، خانم «ميم» تماس گرفت كه نام خانم «ن» را چاپ نكنيد چون ممكن است در استراليا برايشان مشكلي پيش بيايد .حالا شايد بهتر(!) پژمردگي آن شاخه هاي رز قرمز توي گلدان روي ميزشان را حس كنم، گلهايي كه خيلي به مصنوعي بودن شبيه بودند و مدت ها بود ديگر حتي عطري هم براي كسي پيش كش نمي كردند. راستي راستي عجب صبري خدا دارد...

    + روزنامه کیهان خرداد 86 
    در ميان همه اهل بيت(ع) ارادت خاصي- بخوانيد احساس لطيفي- به امام علي دارند، وقتي از شرن در مورد شاخصه اي كه از امام علي در ذهنش است مي پرسم، به خوابي اشاره مي كند كه در آن خواب امام به او نگاه دقيقي كرده و همين نگاه دقيق باعث شده كه هرگاه خواسته به قول خودش از راهش اين طرف و آن طرف برود، مراقب باشد. خانم «ن» در تعبير خوابش به او گفته بود: او به درون تو نگاه كرده و بعدها شرن نظرش عوض مي شود كه امام به قلب او نگاه مي كرد.
    ساندرا هم در مورد امام علي خطاب به خانم «ن» مي گويد: «هميشه ارتباط من با امام علي از طريق تو بوده، وقتي تو ارتباط برقرار مي كني، من هم حس مي كنم» و معتقد است هنوز به آن پاكي نرسيده كه خودش حس بكند.(!)
    خانم «ن» خيلي تأكيد دارد كه حتماً قبل از چاپ مصاحبه را ببيند و چندين بار مي پرسد كه شما اين مسائل را چطور مي خواهيد بنويسيد؟!
    حجاب فقط توي مسجد، همين!
    حالا ديگر پايان مصاحبه است. من نمي توانم از يك سؤال بگذرم. شايد ناراحت شوند و آن اينكه چرا روسري را قبول ندارند؟ نمي توانم از اين شاخصه زن مسلمان بگذرم.
    خانم «ن»: كجاي قرآن گفته است موي سر زن بايد پوشيده باشد؟
    از عربستان قديم مي گويم و اينكه آنها چيزي روي سرشان مي انداختند...
    خانم «ن» نمي گذارد حرفم را بزنم، مي گويد: همه اديان وقتي مي روند محلي كه مخصوص است يك چيزي روي سرشان مي اندازند. ما هم وقتي به مسجد مي رويم، روسري سر مي كنيم. وليكن در قرآن- الان نمي گذارند، هيچ جايي اين مطالب پخش شود.
    - خب شما راحت باشيد!
    و مي گويد: ببينيد الان سرتاسر دنيا، دارند راجع به اين مطلب بحث مي كنند، اين مطلب حجاب بيشتر يك مطلب مملكتي است تا...
    ¤ يعني مي خواهيد بگوييد قانون جامعه ماست؟
    خانم «ن»... هر جا براي خودش يك چيز از قرآن تصور مي كند(!)
    ¤ برايتان از قرآن مثال مي آورم.
    با قاطعيت تمام معتقد است قرآن در مورد حجاب زن حرفي نزده!
    ¤ قرآن در سوره احزاب آيه 95 اينطور فرمود كه به زن ها بگوييد كه جلباب هاي خودشان را جلو بياورند يعني...
    خانم ميم: جلباب چيست؟ جلباب يعني چه؟
    ¤ در فرهنگ و زبان عرب، جلباب چيزي است كه به عنوان روسري روي سر مي اندازند.
    خانم «ن» : همچين چيزي نگوييد، فداتون بشوم، شما نگوييد لسان عرب(!) الان تحصيل كرده هاي عرب دارند مي گويند كه جلباب چنين چيزي نبوده كه روسري باشد.
    ¤ من فرهنگ عربي را نگاه كردم.
    شما نگاه كنيد به تفسيرالميزان، نگاه كنيد آيه اي كه نازل شده براي چيست؟ خانمي سينه اش باز بوده يك پسري مي آيد نگاه مي كند...
    ¤ مي دانم، مبهوت آن زن مي شود، مي رود داخل ديوار و چيزي مي رود در چشمش.
    بعد جلباب يك پارچه بلندي است. (با اشاره به سرشانه هاي خودشان و مي گويند:) اينجا دكمه مي خورده و مي آيد پايين و روي سينه را مي پوشاند. جلباب هاي خود را بپوشانيد، يعني سينه هايتان را بپوشانيد(!)
    ¤ من تا به حال اصلا به اين چيزي كه شما مي گوييد برنخوردم.
    من در فرهنگ قديمي عرب كه لسان العرب باشد، فرهنگ كاملا قديمي لغت عربي به عربي است...
    - مثلا مال پانصد سال مي شود، براي زمان پيامبر كه نيست...
    ¤ عجب! پس شما پوشاندن موي سر را جزء حجاب نمي دانيد؟
    - جز موقع عبادت!

    + روزنامه کیهان خرداد 86 
    درگير ودار اين پرسش و پاسخ ها روشن مي شود، ديدي كه از اسلام دارند، ديدي است كه خانم «ن» به آنها منتقل كرده است و اعتقاداتي كه دارند جزء تعاليمي است كه وي به آنها آموزش داده و اين يعني اينكه ما در ادامه مصاحبه به همين صميميت پيش نمي رويم و قاعدتا در مواردي به موضوعات مبهمي برمي خوريم كه بايد توضيح داده شود و اين براي آنها خوشايند نخواهد بود!
    بدون رابطه قلبي اصلا راه ندارد!
    بعد از صحبت هاي شرن خانم «ن» مي خواهد كه ديگر مصاحبه را تمام كنيم. اگرچه به نظر شرن همه چيز گفته شده ولي حالا نكته ديگري برايم مهم شده و آن چيزي است كه به نام اسلام و عرفان اسلامي به آنها تعليم داده شده!
    بنابراين بدون توجه به پيشنهاد خانم «ن» مي پرسم: مي شود كه در رابطه با گروهتان و اينكه چطور اين خانم ها را با اهل بيت آشنا مي كنيد توضيح بدهيد؟ چون ظاهرا فعاليت شماست كه خانم ها را خيلي تحت تاثير قرار داده است.
    خانم «ن»: اول با امام علي شروع مي شود، همه چيز با امام علي شروع مي شود، يعني اگر عشق به امام علي نباشد، اصلا آن درها باز نمي شود.
    شخصيت ايشان را معرفي مي كنيد يا از نوشته هاي حضرت برايشان مي گوييد؟
    - از نوشته هاي حضرت كه خوانديم، شخصيت را هم معرفي مي كنيم.
    منابعتان چيست؟
    - كتاب.
    چند كتاب را نام مي بريد؟
    - نهج البلاغه، كتاب هاي تاريخي و... بايد يك رابطه قلبي به وجود بيايد، رابطه قلبي از طريق من به اينها داده مي شود، چون رابطه من يك رابطه رويايي است(!) مي خواهم كه از شرن و ساندرا بپرسد كه چرا نام زينب و رقيه را انتخاب كرده اند؟
    خانم «ن» در جواب مي گويد: انتخاب با آنها نيست، انتخاب به آن چيزي است كه به من الهام(!) مي شود؛ و اختيار من در انتخاب اسامي هيچ نقشي ندارد.
    براي عوض كردن بحث از تفريحات شرن و ساندرا مي پرسم، كه با خنده جواب مي دهند كه بعد از اسلام ديگر وقتي براي اين كارها باقي نمي ماند. همه چيز خلاصه مي شود به كار در مركز(!) و كارهاي عرفاني!

    + روزنامه کیهان خرداد 86 
    شما اسلام رو با انقلاب قاطي كردين!
    از ساندرا كه تا حالا بيشتر گوش داده در مورد ايران و ايراني ها مي پرسم: «چيزي كه ما در مورد ايران و ايراني ها شنيده بوديم، حقيقت نداشت و زيبايي هاي ايران و مردم دوست داشتني ايران را نشان نمي داد. از تاريخ و فرهنگ ايران هم در آن خبري نبود، وقتي به ايران سفر كرديم، با سنت هاي زيباي ايراني آشنا شديم و ديديم كه همه چيز در اينجا فوق العاده است. مردم، فرهنگ، تاريخ، عرفاي ايران، بايزيد، خرقاني، روزبهان. در اينجا چيزهاي قشنگ زيادي هست. من خودم ايتاليايي هستم، ايتاليا هم زيباست. مردم مهمان نوازي دارد. وقتي به ايران آمدم، انگار، به خانه خودم سفر كردم، مردم شما زيبا هستند.
    وقتي نظر «شرن» را جويا مي شوم، خانم «ن» بدون آنكه بپرسد، مي گويد نظر او هم همين است. در حين صحبت خانم «ن» خيلي گذرا اشاره مي كند كه با آدم هاي مختلفي ديدار كرده اند، وقتي مي پرسم كجاها رفتيد؟ دانشگاه ها هم رفتيد؟ بحث را عوض مي كند و ما را فر مي زند!
    گفتي كي؟ امام مهدي ؟؟
    مي روم سراغ اعتقاداتشان، اين طور شروع مي كنم كه چند اسم مي گويم، اولين چيزي كه به ذهنشان مي رسد بگويند.
    مي گويم: مهدي موعود(عج)
    شرن بلافاصله مي گويد: امام مهدي؟ (خانم «ن» تأييد مي كند)
    خانم «ن» براي ترجمه موعود مي ماند. مي گويم: بگوييد وعده داده شده، كسي كه مي آيد.
    شرن بلافاصله بعد از ترجمه خانم «ن» مي گويد. صرفاً دست خداست و به مردم ارتباط ندارد(!) منظورم را كمي توضيح مي دهم: بچه شيعه هايي كه در ايران هستند، معتقد به غيبت او نيستند مي دانند كه حاضر و ناظر است و ما را مي بيند و خبر ما به او مي رسد...
    خانم «ن» دوباره وسط مي پرد و... من به شما بگويم؟ من نظر اينها را مي دانم. اينها اين طور فكر نمي كنند. معتقدند كسي كه حاضر و ناظر است و همه چيز را مي بيند، خداست. ما ديگر از خدا آن طرف تر نداريم، ما ديگر كاري نداريم، اگر خدا مي بيند، مي بيند ديگر! و ادامه مي دهد: مي دانيم كه قرار است بيايد. براي چه بيايد و چه موقع بيايد، به خدا مربوط است. مي آيد تا آرامش و صلح را بوجود بياورد و خوب همه اديان اين را دارند. ولي حواس ما به اين نيست، حواس ما در خداست(!)
    و با تأكيد مي گويد: «براي اينكه شما در ايرانيد اين طور فكر مي كنيد.»
    مي گويم: مذهب ما كمي به انقلاب ربط دارد...
    مي گويد: قاطي شده!
    - قاطي نشده، ما معتقديم كه ربط دارد و قاطي نشده... ما جور ديگري فكر مي كنيم و خب شما اينطور فكر نمي كنيد.
    به اندوخته ذهني ام در مورد ابن عربي مراجعه مي كنم و اينكه انسان كامل از نظريات برجسته اوست. اينكه عالم بدون انسان كامل نخواهدبود و او تجلي خداست و تعبير خود او از انسان كامل: كه عالم هيچ گاه بدون قطب نخواهدبود، به نوعي همان حجت خدا در آموزه هاي ديني ماست.
    ساندرا هيچ نظري در مورد امام مهدي، براي گفتن ندارد و خانم «ن» تأكيد مي كند: «ذهنيت ما همان چيزي است كه گفتم.»
    نام بعدي را مي پرسم ،حضرت زهرا(س)؟
    خانم «ن» مي گويد: فاطمه الزهرا.
    شرن مي خندد: چطور راجع به او فكرمي كنيد؟ براي اينكه شما احساس مي كنيد، به اين مظهر پاكي و معصوميت عشق مي ورزيد. چيزي نيست كه آدم بخواهد راجع به آنها فكر بكند، آدم فقط مي تواند با آنها، احساس رابطه كند.
    خانم «ميم» براي توضيح وسط ديالوگ او مي پرد: با كل اهل بيت(ع) رابطه احساسي دارند تا نظري، بيشتر قلبي است. يعني قلبشان باز شده(!) «متوجه مي شوم حتي با لفظ فكر كردن هم مشكل دارند، چه برسد با خودش.»

    + روزنامه کیهان خرداد 86 
    به اين اشاره مي كنم كه از مصاحبه و هدف اصليمان دور شديم. به خانم هاي استراليايي كه تا حالا در سكوت نظاره گر ما بودند اشاره مي كنم. مي خواهم اول به آنها بپردازم، بعد در مورد پايه هاي اعتقادي كه خانم «ن» به آنها منتقل كرده صحبت كنم. حالا مي دانم چيزي كه به آنها منتقل شده با چيزي كه ما مي دانيم خيلي فرق دارد، چي فكر مي كرديم، چي شد؟!
    مشخص است كه مثل بقيه تازه مسلمان هايي كه ديده ايم و شنيده ايم، نيستند، از طريق عرفان، طريقي كه خودشان برايش تعبير «باز شدن قلب» را به كار مي برند، به اسلام روي آورده اند.
    در همان ابتداي گفتگو متوجه مي شوم كه به حجاب سر ، اعتقادي ندارند!
    معناي واقعي زندگي خانوم جهادي
    شرن(sheren)، علوم اجتماعي خوانده، كاتوليك بوده و ايرلندي الاصل است. كارش در استراليا بازاريابي نيروي انساني براي كمپاني هاست. ساندرا (sandra) هم همكار او و ايتاليايي الاصل است.
    شرن در معرفي خودش مي گويد: اسم اسلامي ام زينب است و بعد با خنده مي گويد: اگرچه همه مرا به اسم مسيحي ام مي خوانند! از آشنايي اش با عرفان و به تبع آن، اسلام مي گويد:
    «در عين اينكه كار مي كردم، هميشه دنبال اين بودم كه بايد معناي ديگري هم در زندگي وجود داشته باشد به جز كار و اين چيزها. من به دنبال چيزي مي گشتم كه بزرگتر از همه اينها باشد، دنبال معناي واقعي زندگي بودم.»
    به همين دليل به روانشناسي- كه خانم «ن» باشد- مراجعه كرده، و او در تعاليمش به آنهاگفته بايد به سمت حقيقت واقعي رفت و او با حقيقتي به نام «حق» آشنا شد، البته خودش اين طور مي گويد: «الحق».
    وقتي در مورد ديدش از اسلام، قبل از مسلماني مي پرسم، مي گويد: «ديد من از اسلام وقتي به سمت شناخت حقيقت رفتم، خيلي مذهب ريپر سيوي (سركوب كننده-repressive) بود، مذهب پرفشاري نسبت به زن كه اصلا با ديد من به عنوان يك زن غربي جور در نمي آمد. كم كم كه قلبم باز شد، درك اين مسئله برايم آسان تر شد.»
    وقتي صحبت مي كند، چشم هايش پر از اشك مي شود: «كار روانشناسي كه ما شروع كرديم، تبديل به يك جهاد الاكبر (دقيقا با همين تلفظ مي گويد) و به اصطلاح تزكيه نفس و با نفس جنگيدن شد كه اگرچه خيلي مشكل است، ولي زيبايي هايي دارد كه آدم را مي كشاند...»
    از مسيحيت مي پرسم و اينكه مگر مسيحيت اين عرفان و اين زيبايي ها را ندارد؟ خانم «ن» به جاي ترجمه توضيحات خودش را مي دهد(!) و وقتي من مي خواهم كه او از شرن بپرسد، مي گويد: «آنها اين جواب را نمي توانند به شما بدهند، چون آنها عاشق اسلامند، مسيحيت برايشان...
    مي گويم كه مي خواهم، جواب او را داشته باشم، امتناع مي كند و من باز هم اصرار مي كنم- نمي دانم چرا فكر مي كرد، شرن نمي تواند جواب بدهد، اما او دليل كاملا دقيقي آورد.
    شرن مي گويد: «من در كودكي مذهبي بودم، حضرت مريم، مثل طناب من بود. ولي وقتي بزرگ شدم و اختلاف بين ظاهر و باطن مبلغان مسيحي را ديدم، نااميد شدم. با مسيحيت اگر راهي براي من باز شده بود، جلو مي رفتم، اما...
    شرن خوب حرف مي زند و از اعتقاداتش خوب دفاع مي كند.

    + روزنامه کیهان خرداد 86 
    اسلام پاستوريزه با طعم مك دونالد يك دوئل خواندني با زنان استراليايي مسلمان(!) شده

    رقيه كيه. خبرنگار نسل سوم
    رابطه قلبي خانوم نون
    ساعت 49:10 خبر مي دهند كه بايد بروم با خانم هاي استراليايي كه مسلمان شده اند و الآن ايران هستند مصاحبه كنم. براي ساعت 30/4دقيقه بعدازظهر قرار گذاشته اند.
    مي روم خانه تا ضبط و دوربينم را بردارم. با خانم «ن» تماس مي گيرم تا ملاقات را مجدداً هماهنگ كنم، آدرس و ساعت ملاقات را مي دهد. براي زمان مصاحبه، شروع مي كنم به چانه زدن، مي گويد: «فكر مي كنم يك ساعت كافي باشد.» مي گويم: «براي موضوعي مثل اسلام آوردن دو نفر فكر نمي كنيد زمان كمي است؟» جا مي خورد. مي گويد: به من نگفته بودند درمورد اين چيزها، قرار است صحبت كنيم، فكر كردم مي خواهيد درباره رابطه من با آنها، عرفان و مولوي... صحبت كنيم و لحنش كاملاً عوض مي شود.
    30:11ذقيقه دوباره تماس مي گيرم، مي گويد كه خانم ها اصلاً نمي توانند راجع به موضوع شما صحبت كنند و از لحاظ فقهي و مذهبي اصلاً هيچ صحبتي نمي كنند. اينها رابطه قلبي(!) دارند و هيچ ربطي به چيزهايي كه شما فكر مي كنيد ندارد. به او اطمينان مي دهم كه مصاحبه ما اصلاً به ميزان علمي آنها ربط ندارد و نمي خواهيم بحث فقهي كنيم. گزارش ما يك گزارش صرفاً مذهبي نيست، از همه چيز سؤال مي كنيم. از وضعيتشان در استراليا، از علائقشان، از رابطه عاطفي با اهل بيت(ع) و... سعي مي كند كه روز مصاحبه را تغيير دهد. قبول نمي كنم. وقتي مي بيند اصرارش بي فايده است كوتاه مي آيد...آسانسور طبقه دوم مي ايستد و خانمي با لبخند و سلام، وارد مي شود ـ خانم «ميم» ـ دوستم جواب سلامش را مي دهد. درحال پيدا كردن آپارتمان هستيم كه، همان خانم در آپارتمان شماره321 را مي زند (آنها مهمان هتل المپيك هستند). هر سه وارد مي شويم. به انگليسي مي گويد: «اينها همان خانم هاي خبرنگار هستند!» اواسط گزارش بود كه متوجه شديم او هم يكي ديگر از آن خانم هاي استراليايي مسلمان است. كاملاً مشكي پوشيده و چهره اش بسيار شبيه ايراني هاست. همين باعث شد كه تصور كنيم ايراني است.دو خانم ديگر- يكي جوان، همسن و سال خودمان با مانتو شلوار مشكي و روسري سياه و ديگري حدوداً 50ساله با بلوز دامن مجلسي مشكي و شال بنفش- منتظر ما هستند. خيلي رسمي، سلام و عليك مي كنيم و روي مبل هاي راحتي مي نشينيم، هنوز درست جابه جا نشده ايم كه خانمي كه چهره اش داد مي زند، ايراني نيست. وارد مي شود، با ته لهجه انگليسي مي گويد: سلام عليكم...
    + روزنامه کیهان خرداد 86 
    من خودم نيامدم
    ضبط را روشن مي كنم و گفتگو آغاز مي شود... خانم «ن» در شهر سيدني استراليا روانشناس است و براي درمان بيمارانش از عرفان و تصوف عرفاني استفاده مي كند. البته به گفته خودش.
    قبل از انقلاب از ايران رفته، در آمريكا تحصيل كرده و حالا در سيدني زندگي مي كند. به دلايلي كه مايل نيست خيلي براي ما توضيح دهد، به عرفان اسلامي روي آورده. خودش مي گويد: «به اين راه كشانده شدم، دست خودم نبود.» از همه كساني كه براي درمان به او مراجعه مي كنند، كساني كه به نظرش قابليت قدم گذاشتن در عرفان را دارند، انتخاب مي كند و به عنوان شاگرد به آنها تعاليم عرفاني مي دهد.
    براي چه به ايران آمده اند و چه كار مي كنند را براي ما توضيح نمي دهد، اما چند روز بعد از گزارش متوجه مي شويم به دعوت سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي به ايران آمده اند!
    شرن وساندرا، از شاگردان وي از پايه هاي اصلي گردانندگان مركزشان در استراليا هستند. (تقريباً بيشتر با خانم «ن» صحبت كرديم تا ساندرا و شرن كه البته بيشتر به درخواست همين خانم بود تا تمايل آنها!)
    درمورد فعاليت هاي عرفاني در ايران نظر همسويي نداريم. او معتقد است كه كار عرفاني، كار عملي است و شما بايد شيخي داشته باشيد، خانقاهي و اجازه دستوري نسل اندرنسلي تا بتوانيد به آنجايي برسيد كه اين كار را بكنيد و اين درها همه در ايران بسته شده است.(!)
    تازه متوجه مي شوم كه منظورش از عرفان و كار عرفاني، راه انداختن طبقه اجتماعي خاصي در جامعه، باعنوان متصوفه است، نه عرفان به معناي عام راه شناخت خدا.
    دختر جوان كه «ميم» نام دارد، در توضيح و تفهيم صحبت هاي او اضافه مي كند، ايشان مي گويند: «درها بايد روي عرفان باز شود كه، مثلاً پرفروشترين كتاب نشود، بودا و مراقبه بوداو ذن، مي گويد چرا وقتي ما عرفان اسلامي داريم، روي آن كار نشود. بعد هم، اين مشكل تمام دولتمردان ماست كه مي گويند: خانقاه هاي زيرزميني، انحراف، فلان و اين حرف ها. خوب ايشان مي گويند (منظورش خانم «ن» است) اين انحراف ها راه دارد و راهش هم اين است كه مولوي، ابن عربي و... شناسايي شوند، خانقاه درست كنيم كه به عرفان زيرزميني و بوديسم كشيده نشود.»
    به اين فكر مي كنم كه مثلا زدن خانقاه چه دردي از درد اين مردم دوا مي كند و چه مانعي را از سر راه شناخت حق برايشان برمي دارد كه اگر هدف مكاني است كه در آن ذكر و ياد خدا باشد، اين مملكت پر است از مسجدهايي كه از اين اذان تا آن اذان منتظر همتي هستند براي احياي دوباره و طنين انداز شدن ذكر خدا در آنها.حدود 20 دقيقه صحبت مان در مورد عرفان و تعاليم عرفاني به جايي نرسيد. هر كدام حرف خودمان را زديم.

    اين سايت را ملاحظه بفرمائيد

       1   2      >